جدول جو
جدول جو

معنی سر برسیین - جستجوی لغت در جدول جو

سر برسیین
در سر موعد رسیدن، فرا رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر رسیدن
تصویر سر رسیدن
ناگهان از راه رسیدن، فرارسیدن موعد کاری، فرارسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(حِ خوَرْ / خُرْ دَ)
جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن:
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندم برای پوستین.
مولوی.
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سر بریدن نیست.
سعدی.
نه گر دستگیری کنی خرمم
نه گر سر بری بر دل آید غمم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
جدا کردن سر (انسان و حیوان) از تن گردن زدن ذبح کردن، یا سر بریدن میبرند. گران میفروشند
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان رسیدن ناگاه حاضر شدن: به سبب تعمیر جاده راه بسته شد سه اتومبیل دیگر هم سر رسید
فرهنگ لغت هوشیار
منقضی شدن، تمام شدن، وارد شدن (ناگهانی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اضافه کردن، لبریز شدن، دور کردن، رد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیج شدن، قربان صدقه ی کسی رفتن، اعلام وفاداری و محبت
فرهنگ گویش مازندرانی
به ثمر رسیدن، متر کردن، جلوگیری از ارتکاب عمل خلاف
فرهنگ گویش مازندرانی
به سر رسیدن، به پایان آمدن، سیر شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر برهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
برتر بودن و برتری یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی